شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

یک قدم تا خدا

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

لبخند با صفا...



www.bahar22.com خــدا ميداند کــه چقـــدر دلتنگ ِ آن لبخنــــدهاي با صفايتـــان هستيـــــم www.bahar22.com


http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%A7%D8%B5%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D8%AA%20%D8%AF%D9%8A%D9%85%D8%A7%D9%87%2092/0.jpg

شوخی شهدا...



http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%A7%D8%B5%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D8%AA%20%D8%AF%D9%8A%D9%85%D8%A7%D9%87%2092/00.jpg


www.bahar22.com • مزاح در دعـــــــــاهاي رزمندگان :


خدايا : ما را در زمــره ي ســرداران رشيــد اسلام قــرار بـده

خــدايا : تا مارا نکــُشتـــي ، از دنيــــا مبر

خــدايا : مــا را صحيح و ســالم به آغوش ِ خـانواده هايمان بـرگــردان

" واي مـــين يا رب العـــالمين "

هنوز پنج شنبه ها عطر گلاب دارد..

http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/22.gif

حال ِ مــا بي شهـــدا ، حـــــالي نيست

جـاي مـا ،​پيـش ِ شهيـــــــدان خاليست


از ايام ِ هفته ، هر کسي ، يک روزش را دوست دارد .. مــن امـا ! "پنج شنبه" هايش را ..

از راه که ميرســــد.. روز " پنج شنبه " ..

چفيه و پلاکــــم را بر ميـدارم و راه مياُفتـــــــــم به سمت ِ مزارشـــان..

همانجا که عشـق برايم معنا و مفهـومي واقعـي دارد...

از راه کــه ميرسـد.. " پنج شنبه " ..

قدمهـايم بي قرار ِ رفتــن ميشـود و دلـــم هواي ميهمـاني شان را ميکند..

ميهمـــاني لاله هــــا را ...

دلـم را روانه ميکنــم از کنـار ِ مزارشـــان تا کـــــربلا.. تــا حـــرم.. تــا حسيـــن..

يادم باشـــد ... و يادت باشـــد پنـــج شنبـه ها را ...قطعـــه ي سرداران ِ بي پلاک را..

مـــــــــــزار ِ مطهــــــــر ِ شهــــــدا را ...

يادشـــان کنيـــم .. اما نه فقــط "پنج شنبه ها " ... کـــه : عَـلي کـّـُـل ِ حـال..




http://yekqadamtakhoda.persiangig.com/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF%D9%87%20%D9%87%D8%A7%201392/22.gif

رسم عاشقی...

دل من گـم شده ، گـر پیــدا شد

بسپـــــارید بـه امــانــاتِ حسیــن

واگـــر از تپـــــش افتـاد دلـــــــــم

ببریــدش به ملاقــــــاتِ حسیــن

از حسیـن خواسته ام تا شایـد !

بگـــذارد که غلامــــــش بشـــوم

همـه گفتند محـال است ولــی !

دلخوشم من به محالات حسیـن

اشــک ريزان بر مــزار ِ گلعـزارانم ، چــو شمع ...


باده از دســت که خـوردند ، چنین رقصــیدند ؟!

گوئـیا میـــــکده را ، ساقی کــــوثر ساقیست



شناسنامــــــه ي مـن ، شــــــــايسته ي ايـن مــُـهر نيست ، امـــا :

" شهــــــــــــــادت ، همــه ي آرزومـــــــــــه "

دقایقی با شهدا...

تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید جذابتره یا ادم رو بیشتر متحول میکنه؟؟


بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی

گاهی واقعا انتخاب سخته مگه نه ....؟


شهیدی که نشانی قبر خود را داد

شهید حمید (حسین) عربنژاد



شهیدی که قرضهای یک نفر را داد

شهید سید مرتضی دادگر درمزاری



شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت

شهید محمدرضا شفیعی ۱۴ ساله



شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت

شهید محمودرضا ساعتیان



شهیدی که در قبر خندید

شهیدمحمدرضا حقیقی



شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند

شهید عباس صابری



شهیدی که روز تولدش شهید شد

شهید سید مجتبی علمدار



شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد

شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی



شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید

شهید علیرضا حقیقت


شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست

شهید نادر مهدوی



شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است

شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله



دو شهیدی که پیکرشان هنگام نبش قبر سالم بود

شهید بهنام محمدی از دوران دفاع مقدس و شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد



شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد

شهید احمد علی یحیی



شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد

شهید سیداحمد پلارک



شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت

شهید رجبعلی غلامی از افغانستان



شهیدی که سر بی تنش سخن گفت

شهید علی اکبر دهقان



شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد

شهید بروجعلی شکری



شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود

شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز



شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد

از شهدای گمنام هستند


شادی روح تمام شهدا صلوات

معبودم دوستت دارم...

معبودم دوستت دارم...

معبودا نگاه من محدود به همین دایره تنگ وکوچک است زاویه نگاهم را باز کن تا وسیع تر

ازهر محیط و مساحتی بیاندیشم...این مربع زندگی با چارچوبش، ببین چگونه مسخ کرده

است،مرا ازاین مربع با تمام زاویه های تند و بازش و از این خطوط موازی بی سرانجام ،

از این منحنی ها رهایم کن... مرا از آن خود کن آن گونه که وزن حضورت را بر خویش

لمس کنم ...معادلات چند مجهولی زیادی را در ذهن انباشته ام...گاه چه سخت است حل آنها

اما می دانم که می توانم حلشان کنم، چون تو با منی و من نه با پرگار و نقاله خویش بلکه با

پرگارتو تمام زوایای آنها را خواهم سنجید و گوشه به گوشه آن را با گونیای عشقت تطبیق

خواهم داد تا احدی برای خود زاویه ای در قلب کوچکم اشغال نکند....!

سن سربازی....

خاطرات یک سرباز عراقی



یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.

آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی

کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:

« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»

شاید برات کرببلایم عوض شود!

از من مخواه حال و هوایم عوض شود

راه رسیدن به خدایم عوض شود

عیدی به بدون یوسف زهرا نمی شود

کاری کنید راه دعایم عوض شود

من را برای نوکری ات انتخاب کن

من را بخر تا که بهایم عوض شود

هر شب به پای نوحه ی تو سینه می زنم

من هیئتی شدم که فضایم عوض شود

یک گوشه چشم خرج گدای درت نما

شاید برات کرببلایم عوض شود

* در قعر دوزخت چو بگویم به فاطمه

اصلا بعید نیست که جایم عوض شود *


تقدیم به مادران شهید....

چشم یعقوب به یوسف 
شده روشن امروز

آمده در بر رودابه 
تهمتن امروز



مادر! این وصل پرآوازه 
مبارک باشد
حس مادرشدن تازه
مبارک باشد



پیکر شیرجوان آمده 
 بر دوش بگیر
مثل قنداقه شده خوب
در آغوش بگیر



پیکری را که برای 
تو غزل میخواند

پیکری را که به شش 
ماهگی اش میماند



"مست بود و هوس جام 
شدن داشت نشد"

عشق گمنامی وگمنام 
شدن داشت نشد

"

در پی عهد خودش 
باده به دستانت داد"

تا تو گفتی که بیا گوش 
به فرمانت داد



بازهم شکرخدا داغ 
شماشیرین است
داغ سخت است ولی
اوج مصیبت این است:



فرض کن فرض! فقط
 فرض کن این مسئله را
پیش نعش پسرت گوش
کنی هلهله را



فرض کن خشک شود
روی لبت لبخندت

اربأ اربا بشود پیش
خودت فرزندت



بگذارید بگویم که
چه در سر دارم
اصلأ امروز تب 
روضه ی اکبر دارم

...


شاعر:محسن کاویانی

12
3
456